درباره کتاب الهه رم:
مچ دستم را با ضربه محکم چاقو شکافتم و با لذت مشغول خونی شدم که از رگم بیرون می جهید. دستانم پر از چای زخم های قدیمی بود؛ با این وجود هر بار تماشای این منظره مرا به وجد می آورد و به این ترس همیشه همراهم بود؛... و بعد خاموش می شدم و شاید به کاسه ی آبی رنگم، با نقش و نگار الهه هایی در حاشیه اش پناه می بردم. چرا که دیگر مادرم اینجا نبود تا برایم لالایی بخواند. بعد این همه سال انگار این گناه هنوز با من بود.
زیبایی هدیه ای است که سرنوشت به آدمی می بخشد. و من هر بار خودم را در آینه می بینم که فورتورنا مرا خیلی دوست داشته است.
..درباره کتاب الهه رم:
مچ دستم را با ضربه محکم چاقو شکافتم و با لذت مشغول خونی شدم که از رگم بیرون می جهید. دستانم پر از چای زخم های قدیمی بود؛ با این وجود هر بار تماشای این منظره مرا به وجد می آورد و به این ترس همیشه همراهم بود؛... و بعد خاموش می شدم و شاید به کاسه ی آبی رنگم، با نقش و نگار الهه هایی در حاشیه اش پناه می بردم. چرا که دیگر مادرم اینجا نبود تا برایم لالایی بخواند. بعد این همه سال انگار این گناه هنوز با من بود.
زیبایی هدیه ای است که سرنوشت به آدمی می بخشد. و من هر بار خودم را در آینه می بینم که فورتورنا مرا خیلی دوست داشته است.